شاعر : مهدی علی قاسمی نوع شعر : مدح وزن شعر : مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن قالب شعر : مسمط
قـطـره حـریف شـوکـت دریانمیشود نـور عـلـی به ظرف دلی جا نمیشود
مـدحـش درون دفـتـری امـلا نمیشودگـفـتم نخـوانـمـش به لـب اما نمیشود
زیـبـاتـرین تـجـلـی گـفـتار حیدر است
نـام عـلـی که میشـنـوم شـاد میشـومشیـریـنیاش چـشیـده وفرهاد میشوم
از بـنـد نـفـس سـرکـشـم آزاد میشـومدرحــشـر با ولایـتـش امـداد میشـوم
حصنحصین عبد گنهکار حیدراست
مهـر عـلـی دهـد به دلِ مـردهام حیاتجز خوان رحمت و کرمش تا دم وفات
هرگز نمیکنم به سوی خوانی التـفاتدارم به این یقین که درامواج حادثات
آرامـش و قـراردل زار حـیـدر اسـت
ذکرعـلی اگربه لب آید عـبادت استاز عشق اودرون دل ما حرارت است هرکس که شیعه نیست خودش بیلیاقت استسرتاسرکتاب همین یک عبارت است:
در این جهان امیر جهاندار حیدر است
تنها عـلی امیر و امام من است و بسجز او نـمیروم سوی دربار هیچکس از حبّ غیر نیست به دل قدریک عدستنها به عـشق او زدهام هر نفس،نفس
یار و قرارهر دل بـیـدار حـیدر است
من روز وشببراینجف گریه میکنمیـاد غـروبهای نـجـف گـریه میکـنم
تامـردنم به پـای نـجـف گـریه میکنمتاکه شـوم فـدای نـجـف گـریه میکنم
اشک مـرا یـگـانه خریدار حیدر است
مثـل امیـرماکه فـقـیـرانه کرد زیستگـشتم نبـوده هیچامیـری نگـردنیست رزمش عیان نموده به عالم نبرد چیستفهـمیـدهایم ازآیۀ نجـوا که مردکیست تنهـا وصیِّ احـمد مـخـتار حـیدراست
هرچه دم از علی بزنم باز هم کم استنامش برای هردل غمدیده مرهم است کوری هرچه منکر حیدر در عالم استگویم فقط علیست که فاروق اعظم است
بر منـصب امام،سـزاوار حـیدر است
شـأن نــزول آیــۀ اکــمــال دیـن شــدهبر خـاتـم رسـول مـکـرّم نـگـیـن شـده کوری چشم هرکه در آن جا حزین شدهحـیـدر امـیـر بـرهـمـۀ مـؤمـنـین شده در چشم هر حسودِ لعین خار حیدراست
اول پیـمـبـر امر زبـالا گـرفت وبعـدیک خطبه خواند و ذکر تولا گرفت وبعد
اقـرار برولایت عـظمی گرفت و بعدبرروی دست،دستِ علی را گرفت وبعد
اعلان نمـود مـاه شب تـار حیدراست
تـوحـید بیولای عـلی یک توهّم استدوریّ ازغـدیـر متاعـش تجـسّم است
شیعه اگر که فـاتح بحث و تکـلّم استبا تیغ خطبههای عـلی در تهاجم است
محـور برای پـاکی افکـار حیدر است
حُـبعـلی نـوشـته شده درصحـیـفهاملعـنت بهمنـکـران عـلـی شدوظـیفهام
عـشـق ولایِ مـادر پـاک و عـفـیـفـهامباعـث شدهکه مـبـغـض اهلسقـیـفهام
از قـاتـلـین فـاطـمه بـیـزارحیدراست
در روز حشر منکر او رو سپید نیستحتی درون جـنگ بمـیردشهـیدنیست اصلا کسی به جز علویّون سعید نیستبهـرنـجـات منـکـرحـیدرامـید نیست
راه نـجـات عـبد گـرفـتـار حـیدراست
آن دم که برمخالف حـیدرشودعتابشیعه درون جنّت و اومیچشد عذاب
یا لیتنی… بگوید و قـلبش شود کـباباین است وجه و جـلـوۀ نـام ابـوتـراب درروزحشر حاکم و معیار حیدراست
درراه انـتـشـارمـطـاعـن نـشد تـلاشما جار میزدیم در این روزگار کاش خون دلی که خورد پیمبر ازاین قماشبرآن زنی که سرّنـبی را نموده فاش
اعلان کـنید محـرم اسـرارحیدر است
دنیای بیغـدیرجـسارت بهخاتم استازنحسی سقیفه جهان غرق ماتم است
دنیای بیغـدیرتهش داغ فاطـمه استبا چـاه کوفه حـیـدرکـرار هـمدم است
گریان روضۀ در و دیوار حیدر است
دنـیـای بیغـدیـر به جـنـجـال میرسدتـیـرخـلـیـفـه تـا تـه گــودال مـیرسـد
هر دم صـدای گـریۀ اطـفـال میرسـدوقـتیزمـان غـارتخـلـخـال میرسد دلخون از این جنایت اشرار حیدر است